وقتی دبیرستانی بودم فکر میکردم آدمها بعد از سی سالگی به چه امیدی
زندگی میکنن؟ زندگی رو یه تابع گوسی میدیدم که در دهه بیست به اوج
میرسه و بعدش دیگه سرپایینیه، دیگه نمیشه پیشرفتی کرد نمیشه به جایی
رسید، شاید با همین تفکر انقدر در نیمه اول دهه بیست احساس شکست میکردم و
هی به خودم میگفتم دیدی هیچی نشدی؟ دیدی داری فرصتهارو از دست میدی؟
دیدی اوج نگرفتی؟غ
این روزها ماههای آخر دههی بیست رو میگذرونم.
خیلی آرومم و خوشحال و راضی از دههی بیست. نه بخاطر اینکه در نهایت اوج
گرفتم (که نگرفتم) و پیشبینی تابع گوسی درست از آب دراومد (که نیومد).
به خاطر اینکه زندگی نشون داد که تابعی بسیار پیچیدهتر، مملو از نقاط
تکینه، سقوطهای ناگهانی، اوجهای باورنکردنی و چندبعدی داره. نشون داد که
انقدر تورو به بازی میگیره تا یه جایی دست از ناله و "پس کی همهچیز
خوب میشه" برداری و بفهمی همهی توابع خوشتعریف نیستند.غ
No comments:
Post a Comment