Wednesday, September 29, 2010

پاتال و آرزوهای کوچک

امروز تنها رفتم سینما. آدمایی که میرن فیلم پاتال رو میبینن دو دسته هستن. یه عده پدر و مادرهایی که بچههاشونو میارن سینما و بقیه آدمای هم سن و سال ما که این فیلم براشون خاطره انگیزه. یادمه پاتال بین ماها فیلم محبوبی بود و همه مخصوصا با آهنگش خیلی حال میکردیم که میگفت: من میتونم کاری کنم که همه چی عوض بشه. حالا نمیدونم چرا انقدر دوست داشتیم همه چی عوض بشه. نمیدونم همهی بچهها اینجوری هستن یا ما یه چیزیمون بود


Tuesday, September 28, 2010

Nostalgia

بارون میاد

Thursday, September 16, 2010

The Losers

یکی از خصوصیات آدمهای لوزر اینه که از آدمهای بی ربط خوششون می یاد و هی هم رو این قضیه پافشاری می کنن. من خودم یه مدتی اینجوری بودم و یک روز تو ماشین پشت چراغ قرمز در خیابان سهروردی تصمیم گرفتم که بیخیال بشم و شدم. حالا شاید لوزر موندم ولی دیگه از آدمهای بی ربط خوشم نیومد

Sunday, September 12, 2010

M42

یک سال گذشت

Saturday, September 11, 2010

Colours

این روزا هی نقاشی می کشم. بازی با رنگا آدمو تخلیه می کنه. تخلیه از چیزایی که خودتم ازشون خبر نداری و اگر هم داشته باشی نمی دونی چه جوری از شرشون خلاص بشی

Tuesday, September 7, 2010

Waiting

شاید احمقانه باشه ولی حالم خوبه