Wednesday, February 29, 2012

باورش سخته که تو یه جمع که همه کمِ کم فوقِ لیسانسو دارن و افه روشنفکری رو خوردن هستشو تًف کردن، یکی‌ برگرده بگه مهمترین فاکتور برا خانوما تو خریدِ ماشین رنگش هست و بقیه هم به شدت تأییدش کنن. حالا میدونم به تحصیلات نیست ولی‌ یه کم هست (این جمله خیلی‌ فلسفی‌ بودا، برید تو کارش)ش


الان از دستِ خودم ناراحتم که چیزی بهش نگفتم و اومدم دارم تو بلاگ غر میزنم. اونجا فقط ساکت زول زدم بهش که یعنی‌ نو کامنت :| ولی‌ فکر می‌کنم کافی‌ نبود

Tuesday, February 28, 2012

یک سری آدمها هستند که با هم رابطه دارن یا دوست دختر دوست پسرن یا زن و شوهرن یا حالا هرچی‌ و همه هم میدونند اینرو و هیچ مخفیکاری در کار نیست، اما در شبکه‌های اجتماعی مجازی مثلِ فیسبوک و گودر و گوگل پلاس هیچ برهمکنشی با هم ندران. اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا افهٔ اینه که ما همه چیزِ همو میدونیم دیگه لایک زدن نداره؟ یا مثلا ما مستقل عمل می‌کنیم؟ یا چی‌؟

Thursday, February 23, 2012

Obsession

یکی‌ از عوارضِ جانبیِ استرسِ مداوم، بیقراریِ بعدشه. الان بعد از یک سال و نیم همه چیز خوب شده و یه روالِ عادی پیدا کرده. ولی‌ حالم خوب نیست. شبها نمیتونم بخوابم.همش دنبالِ یه چیزی می‌گردم که به خودم استرس بدم

مثلا از ۵۰ تا نقطه‌ی نموداری که باید بکشم، یکیش ۱ انگستروم با جایی‌ که باید باشه فاصله داره (بله دقیقا ۱ انگستروم) و من تا شب فکر می‌کنم که تو زندگی‌ِ علمیم چه اشتباهی کردم که نمودارم باید این شکلی‌ بشه. به هر چیزِ کوچیک و بی‌ ربطی‌ گیر میدم. همه چیز عصبیم میکنه. بد اخلاقم. بی‌ حوصلم


خلاصه خیلی‌ بد شدم این روزا

شاید هم یک فازی باشه و خودش بگذره، بره

نمیدونم