Tuesday, October 14, 2014

روزانه‌های هایدلبرگ، دهم

وقتی‌ دبیرستانی بودم فکر می‌کردم آدم‌ها بعد از سی‌ سالگی به چه امیدی زندگی‌ می‌کنن؟ زندگی‌ رو یه تابع گوسی می‌‌دیدم که در دهه بیست به اوج میرسه و بعدش دیگه سرپایینیه، دیگه نمی‌شه پیشرفتی کرد نمی‌شه به جایی‌ رسید، شاید با همین تفکر انقدر در نیمه اول دهه بیست احساس شکست می‌‌کردم و هی‌ به خودم می‌گفتم دیدی هیچی‌ نشدی؟ دیدی داری فرصت‌هارو از دست می‌‌دی؟ دیدی اوج نگرفتی‌؟غ

این روزها ماه‌های آخر دهه‌ی بیست رو میگذرونم. خیلی‌ آرومم و خوشحال و راضی‌ از دهه‌ی بیست. نه بخاطر اینکه در نهایت اوج گرفتم (که نگرفتم) و پیش‌بینی‌ تابع گوسی درست از آب دراومد (که نیومد). به خاطر اینکه زندگی نشون داد که تابعی بسیار پیچیده‌تر، مملو از نقاط تکینه، سقوط‌های ناگهانی، اوج‌های باورنکردنی و چندبعدی داره. نشون داد که انقدر تورو به بازی می‌‌گیره تا یه جایی‌ دست از ناله و "پس کی‌ همه‌چیز خوب میشه" برداری و بفهمی همه‌ی توابع خوش‌تعریف نیستند.غ