ایران بودم. برای دومین بار بعد از اومدنم به آلمان. در مقایسه با بار
اول که بسیار هیجانزده، عصبی و گیج بودم، اینبار همهچیز خیلی آروم بود.
همیشه اولینها تجربهای خاص و سخت هستن. مثل اولین سال مدرسه، اولین عشق،
اولین دوری. از بار دوم چون چیزی برای مقایسه داری، میتونی آرومتر تجربه
کنی. اینبار انگار از یه سفر کوتاه برگشتم خونه
این سفر گرچه خودش یک "اولین" نبود اما اولین تجربه بازداشت برای من تو این سفر اتفاق افتاد. گرچه این اتفاق میتونست خطرناک باشه و باعث ممنوعالخروج شدن من و ک. بشه (که نشد، و ما الان در آلمان هستیم)، اما برای من تجربه بسیار جالبی بود
فرض کنید که شما با گروهی که نمیشناسید در جایی گیر کردید و به هر دلیلی معلوم نیست که چقدر اونجا میمونید و امکانات محدودی دارید، یعنی استفاده از آب، غذا و هوای آزاد محدود هست و در حوزهٔ اختیارات شما نیست. آگاه نبودن از اتفاقات بعدی و نداشتن تسلط بر شرایط، آدمها رو در موقعیت جالبی قرار میده و باعث میشه بدون نقاب، شخصیت واقعی خودشونو به بقیه و به خودشون نشون بدن
ما حدود ۲۵۰ نفر بودیم که قبل از اجرای کنسرتی در تهران دستگیر شدیم و همه ۲۴ ساعت بعد آزاد شدیم. مسلما در همون دقایق اول پسرها و دخترها جدا شدن و تا فردای اونروز این دو گروه هیچ خبر قطعی از هم نداشتن. این رو از این نظر گفتم که تجربه من در این اتفاق به عنوان کسی که دو نفر از مهمترین آدمهای زندگیش در گروه پسرها بودن با کسی که هیچ کس رو اونور نمیشناسه خیلی متفاوت بود
به خیلی چیزها تو اون ۲۴ ساعت فکر کردم که کمکم مینویسمشون
این سفر گرچه خودش یک "اولین" نبود اما اولین تجربه بازداشت برای من تو این سفر اتفاق افتاد. گرچه این اتفاق میتونست خطرناک باشه و باعث ممنوعالخروج شدن من و ک. بشه (که نشد، و ما الان در آلمان هستیم)، اما برای من تجربه بسیار جالبی بود
فرض کنید که شما با گروهی که نمیشناسید در جایی گیر کردید و به هر دلیلی معلوم نیست که چقدر اونجا میمونید و امکانات محدودی دارید، یعنی استفاده از آب، غذا و هوای آزاد محدود هست و در حوزهٔ اختیارات شما نیست. آگاه نبودن از اتفاقات بعدی و نداشتن تسلط بر شرایط، آدمها رو در موقعیت جالبی قرار میده و باعث میشه بدون نقاب، شخصیت واقعی خودشونو به بقیه و به خودشون نشون بدن
ما حدود ۲۵۰ نفر بودیم که قبل از اجرای کنسرتی در تهران دستگیر شدیم و همه ۲۴ ساعت بعد آزاد شدیم. مسلما در همون دقایق اول پسرها و دخترها جدا شدن و تا فردای اونروز این دو گروه هیچ خبر قطعی از هم نداشتن. این رو از این نظر گفتم که تجربه من در این اتفاق به عنوان کسی که دو نفر از مهمترین آدمهای زندگیش در گروه پسرها بودن با کسی که هیچ کس رو اونور نمیشناسه خیلی متفاوت بود
به خیلی چیزها تو اون ۲۴ ساعت فکر کردم که کمکم مینویسمشون