زندگی خیلی آروم و یواش پیش میره. بچه بوتههای گوجهفرنگی برگهای
جدید درمیارن و ماتریسها بعد از قرار گرفتن در لیستِ انتظارِ سرور یکی
پس از دیگری قطری میشن. بومِ نقاشی هر روز رنگوارنگ تر میشه و ۳شنبهها
(که روز شیرینی بعد از ناهار منه) میان و میرن
معمولا روزها تا ۷
دانشگاه هستیم و من از ساعتِ ۶ که فدریکو (تنها هم اتاقیم) میره خونه تا ۷
طراحی میکنم. طراحیِ انواع اژدها یا غول یا هرچی که میخواین اسمش رو
بگذارین، دریایی زمینی فضایی، و این برنامه تا روزی که بتونم اژدهای خودم
رو بکشم ادامه خواهد داشت. حدود ساعتِ ۶ و نیم ک. میاد دمِ در آفیس و
میگه امشب شام چی بخوریم؟ و این یعنی از همین الان گشنشه. البته به
دلیل اینکه من و ک. این روزها از نظرِ شکلِ ظاهری تفاوتِ کمی با کرهٔ
کامل داریم گزینهها برای شام به سالاد، عدسی و هرچیزی در این رده محدود
هست
مسیر ۱۰ دقیقهای تا خونه با `کلکل دوچرخه ای` همراه هست، یعنی
اگه میتونی منو بگیر، یا اگه میتونی دندتو یه درجه سنگین کن و منو بگیر
یا حالا چیزیم نیست که تونستی منو بگیری. میونِ این کلکلها گاهی
فریادهای `نپر زیرِ ماشین` ک. شنیده میشه
شبهایی که خیلی خسته
هستیم، یا مثلا فردا صبحش ساعت ۹ سمینار هست (منظورم از این مثال شبهایی
هست که حتما باید زود بخوابیم)، ساعت ۱۲ میخوابیم. بعد از حدود ۲۰ دقیقه
فکر کردن به ماتریسهای قطری نشده و هوای کثیف تهران که مامان و بابا دارن
توش نفس میکشن، خواب کلا از سرم میپره و در این مواقع سمینار فردا کم
اهمیتترین چیزِ زندگیه. اینجاست که من میگم `میای زامبی؟` و در جواب یه
صدایی شبیه اوهوم میاد
با ک. گیاهان علیه زامبیها بازی میکنیم و در
اکثرِ موارد مشغولِ کشیدنِ لپتاپ از دستِ اون یکی هستیم که یعنی
بسّه نوبتِ منه. این بازی قوانینِ ویژهٔ خودش رو داره. مثلا اگه من ک. رو
اذیت کرده باشم ک. میتونه دو دست پشتِ سرِ هم بازی کنه، یا اگر من دلم
برای فراز تنگ شده باشه و گریه کرده باشم میتونم سه الی چهار دست پشتِ
سرِ هم بازی کنم. حتما یکی باید بازی کنه و دیگری راهنمایی کنه. مثلا
نمیشه ک. بازی کنه و من لاک بزنم. این یک جور بی احترامی به بازی حساب
میشه. معمولا وقتی نوبت ک. تموم میشه یادش میافته که دیر هست و باید
بخوابیم که البته منم قبول نمیکنم و در نهایت بعد از یک دست دیگه بازی کردن
حدود ساعت ۲ میگیرم میخوابیم